ادامه مطلب
[ شنبه 30 شهريور 1392
] [ 14:32 ] [ miladghorbani ][
آخرين مطالبلينک دوستانپيوندهاهاست لینوکسhttp://" target="_blank" > هاست لینوکس
تبادل لینک
هوشمند سايت قالب عاشقانهطراح قالب:عاشقانهمیلاد قربانی |
داستان من از زمان تولّدم شروع می شود. تنها فرزند خانواده بودم؛
سخت فقیر بودیم و تهی دست و هیچ گاه غذا به اندازه کافی نداشتیم
. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم
خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من
ریخت و گفت: فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.
ادامه مطلب شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
برچسبها: شکست ععقی, ادامه مطلب پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز
برچسبها: داستان, شکست عشقی, ادامه مطلب |
درباره وبلاگنويسندگانبرچسبهاداستان (1)
شکست عشقی (1)
شکست ععقی (1)
داستان کوتاه (1)
داستان عاشقانه (1)
آرشيو ماهانهلينک هاي ويژهديگر امکانات
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
Alternative content |
میلاد قربانی |